باب الحوائج
باب الحوائج
چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:, :: 7:20 ::  نويسنده : امیر

 

جناب حجه الاسلام و المسلمين سلالت السادات آقاي حاج سيد حسن نقيبي همداني صاحب تأليفات كثيره كه هم اكنون در آستانة مقدسة كريمة اهل بيت حضرت فاطمة معصومه عليها السلام مشغول خدمت مي‌باشند، طي نامه‌اي در تاريخ 7/3/76 شمسي برابر 21 محرم الحرام 1418 هـ ق چنين نوشته‌اند:
برادر ارجمند، جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي دامت افاضاته، با توجه به اخلاص و اردات و  يژه‌اي كه نسبت به آستان مقدس امام معصوم به ويژه سالار شهيدان و شهداي كربلا سلام الله عليهم داريد و سالها پيش در اين زمينه زبان و بيان خود را مصروف داشته‌ايد، تا آنجا كه معجزات و كرامات بندة خاص و خالص خدا علمدار كربلا را - در حد توان - گردآوري كردم و براي تشنگان زلال كوثر ولايت، ارمغاني بس ارجمند فراهم ساخته‌ايد، اينجانب نيز كرامتي را كه خود شاهد بودم تقديم حضور عالي مي‌كنم تا در كتاب شريفتان به سمع خوانندگان عزيز برسانيد.
سال 1339 يا 40 خورشيدي بود كه براي نخستين بار از نجف اشرف به شهر شمالي عراق كركوك مسافرت كردم تا با مردم آن سامان آشنايي حاصل كرده و زمينة تبليغي آنجا را به دست آورم. در محلة (تسعين) با يكي زا دوستان روحاني كه بومي و اهل آنجا بود وهمو ما را بدان خطه برده بود، به مسجدي رفتيم كه آنرا به تركي «زلفي ايونين جامعي» مي‌گفتند يعني:‌ «مسجد خاندان زلفي» و باني اصلي آن دو برادر به نامهاي «حاج جلال افندي» و «حاج جعفر» بودند. در ميان حيات مسجد بر روي نيمكتي نشسته گرم صحبت بوديم كه مردي حدودا چهل ساله از در وارد شد، و يك گوني بزرگ شكر به مسجد داد. او را دعوت به نشستن و صرف چاي نموديم، او نيز كنار ما نشست. پس از احوالپرسي از نامش سؤال كردم، با خنده و تبسم گفت: ببخشيد نام من عثمان است! با شنيدن نام عثمان فكر كردم او با من شوخي مي‌كند، و مي‌خواهد مرا نسبت به برادران اهل تسنن كه در آن منطقه اكثريت سكنه را تشكيل مي‌دادند آزمايش كند. با خنده رويي گفتم با من شوخي مي‌كني گفت: نه، واقعا اسم من عثمان است گفتم: قبلا سني بودي و شيعه شدي؟ گفت نه. گفتم: برادر شيعه نام فرزند خود را عثمان نمي‌گذارد اگر شيعه هستي چرا نامت عثمان است؟! و اگر سني هستي آوردن شكر براي مجلس عزاداري چيست؟!
گفت: من سني بودم و اكنون نيز هستم و افزود: من بچه‌دار نمي‌شدم، به دكترهاي متعدد هم كه مراجعه كردم نسخه‌ها و معاينه‌ها و آزمايش‌ها به جايي نرسيد تا آنجا كه گفتند: تو هرگز بچه‌دار نخواهي شد. نااميدي همه وجودم را فرا گرفت. يكي از دوستان من كه شيعه بود به من گفت: مي‌خواهي تو را به دكتري راهنمايي كنم كه اگر پيش او بروي بچه‌دار مي‌شوي؟ گفتم: آري،‌ اين دكتر كيست؟ گفت:
فرزند حضرت علي علمدار كربلا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است ولي بايد نذر كني و با اخلاص و اعتقاد در خانة او بروي. چه ما شيعه‌ها او را باب الحوائج مي‌ناميم و در مشكلات سخت به او پناه مي‌بريم من هم چون به شدت دوست داشتم بچه‌دار بشوم، نذر كرده و گفتم: اي ابالفضل،‌ اگر دوست من راست مي‌گويد كه تو باب الحوائجي و در گرفتاريها به فرياد درماندگان مي‌رسي به درگاه تو آمدم من بچه مي‌خواهم از خدا برايم فرزندي بگير تا زنده‌ام سالي يك گوني بزرگ شكر به مجلس عزاداريت تقديم مي‌كنم.
به حمدلله چند سال است كه خدا به بركت ابوالفضل العباس عليه السلام شما به من پسري داده است و پس از آن هر ساله من به نذر خود وفا مي‌كنم. بعد با خنده گفت: شما خيال مي‌كنيد باب الحوائج فقط براي شما شيعه‌هاست؟

javahermarket



یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:کرامات باب الحوائج, :: 8:3 ::  نويسنده : امیر

 

سلالة السادات جناب آقاي سيدعلي صفوي كاشاني، مداحل اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از جناب آقاي هاروني نقل كرد كه گفتند:

يكي از عزيزان سقاي هيئتي كه در ايام محرم (عاشورا) دور مي‌زد و آب به دست بچه‌ها مي‌داد، نقل مي‌كند خدا يك پسر به من داد كه يازده سال فلج بود. يكي از شبها كه مقارن با شب تاسوعا بود وقتي مي‌خواستم از خانه بيرون بيايم، مشك آب روي دوشم بود؛ يكدفعه ديدم پسرم صدا زد: بابا كجا مي‌رودي؟ گفتم: عزيزم، امشب شب تاسوعاست و من در هيئت سمت سقايي دارم؛ بايد بروم آب به دست هيئتيها بدهم. گفت: بابا، در اين مدت عمري كه از خدا گرفتم، يك بار مرا با خودت به هيئت نبرده‌اي. بابا، مگر اربابت باب الحوائج نيست؟ مرا با خودت امشب بين هيئتيها ببر و شفاي مرا از خدا بخواه و شفاي مرا از اربابت بگيرد.

مي‌گويد: خيلي پريشان شدم. مشك آب را روي يك دوشم، و عزيز فلجم را هم روي دوش ديگرم گذاشتم و از خانه بيرون آمدم. زماني كه هيئت مي‌خواست حركت كند، جلوي هيئت ايستادم و گفتم هيئتها بايستيد! امشب پسرم جمله‌اي را به من گفته كه دلم را سوزانده است اگر امشب اربابم بچه‌ام را شفا داد كه داد، والا فردا مي‌آيم وسط هيئتها اين مشك آب را پاره مي‌كنم و سمت سقايي حضرت ابالفضل العباس عليه السلام را كنار مي‌گذارم اين را گفتم و هيئت حركت كرد.

نيمه‌هاي شب بود هيئت عزاداريشان تمام شد، ديدم خبري نشد. پريشان و منقلب بودم، گفتم: خدايا، اين چه حرفي بود كه من زدم؟ شايد خودشان دوست دارند بچه‌ام را به اين حال ببينم، شايد مصلحت خدا بر اين است. با خود گفتم: ديگر حرفي است كه زده‌ام، اگر عملي نشد فردا مشك را پاره مي‌كنم. آمدم منزل وارد حجره شديم و نشستيم. هم من گريه مي‌كردم و هم پسرم گريه مي‌كرد.

مي‌گويد: گريه بسيار كردم، يكدفعه پسرم صدا زد : بابا، بس از ديگر، بلند شو بابا! بابا، اگر دلت را سوزاندم من را ببخش بابا! بابا، هر چه رضاي خدا باشد من هم راضيم!

من از حجره بلند شده، بيرون آمدم و رفتم اتاق بقلي نشستم. ولي مگر آرام داشتم؟! مستمرا گريه مي‌كردم تا اينكه خواب چشمان من را فرا گرفت در آن هنگام ناگهان شنيدم كه پسرم مرا صدا مي‌زند و مي‌گويد: بابا، بيا اربابت كمكم كرد. بابا، بيا اربابت مرا شفا داد. بابا.

آمدم در را باز كردم، ديدم پسرم با پاي خودش آمده است. گفتم : عزيزم، چه شد؟! صدا زد: بابا، وقتي تو از اتاق بيرون رفتي، داشتم گريه ميكردم كه يك دفعه اتاق روشن شد ديدم يك نفر كنار من ايستاده به من مي‌گويد بلند شود! گفتم : نمي‌توانم برخيزم. گفت: يك بار بگو يا اباالفضل و بلند شو! بابا، يك بار گفتم يا اباالفضل و بلند شدم،‌ بابا. بابا، ببين اربابت نااميدم نكرد و شفايم داد! ناقل داستان مي‌گويد: پسرم را بلند كرده، به دوش گرفتم و از خانه بيرون آمدم، در حاليكه با صداي بلند مي‌گفتم : اي هيئتها بياييد ببينيد عباس عليه السلام بي‌وفا نيست، بچه‌ام را شفا داد!

javahermarket



جمعه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : امیر

يك دست آمد جلو ماشين و ماشين را در جا نگهداشت!
حجه الاسلام و المسلمين حاج سيدمحمد سيدعبداللهي، از روحانيون حوزة علميه قم، طي نامه‌اي در تاريخ 16/8/75 مرقوم داشته‌اند:
5. حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي زيد توفيقه
سلام عليكم - با آرزوي موفقيت و دعاي خير براي حضرت عالي در راه نشر معارف، فضائل و كرامات بزرگان دين، اين جانب سالهاست كه شما را از طريق كتابهاي پرارزش و خواندني كه نوشته‌ايد شناخته و ارادت پيدا كرده‌ام. اخيرا كتاب با ارزش ديگر شما(چهرة درخشان قمر بني هاشم عليه السلام) را در كتابفروشي توحيد ديده و ابتياع نمودم و مقداري از آن را در منزل خواندم. با مطالعة كراماتي كه از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نسبت به افراد مختلف نقل كرده‌ايد، داستان زير به يادم آمد. به نظرم آمد آن را مرقوم و ارسال دارم تا اگر صلاح دانستيد در جلد دوم همان كتاب بياوريد، و آن از اين قرار است:
سال گذشته در شب ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در سالن اجتماعات دفتر تبليغات اسلامي حوزة علميه قم جشني برگزار بود و جناب حجه الاسلام آقاي واعظي، سرپرست اعزام مبلغ، دربارة شخصيت آن بزرگوار سخنراني مي‌كرد، در ضمن سخنانش گفت: در يكي از سالها دهة عاشورا براي تبليغ به اهواز رفته بودم. بعدازظهر عاشورا به منزل مرحوم آيه الله بهبهاني رفتم. در آنجا يك نفر خدمت آقا آمد و گفت: من مي‌خواهم مسلمان بشوم. آقا از او پرسيد :‌ دين تو چيست و چرا مي‌خواهي مسلمان بشوي؟ گفت: دين من مسيحي، و شغلم رانندة تريلي است. امروز صبح از خرمشهر تيرآهن بار زده بودم و عازم تهران بودم. به اهواز كه رسيدم، ديدم جمعيت زيادي سياه پوشيده‌اند و به سر و سينه مي‌زنند. و عده‌اي هم در دستهايشان كاسه‌هاي آب بود و مي‌گفتند: يا عباس.‌يا سقا، يا ابالفضل العباس عليه السلام! چون خيابانها مملو از جمعيت بود، ماشين را كنار خيابان پارك كردم و مدتي به تماشاي آن صحنه‌ها پرداختم، تا اينكه خيابان مقداري خلوت شد و من مجددا حركت كردم. در راه همين طور به سرعت مي‌رفتم تا به يك سرازيري رسيدم، خواست سرعت ماشين را كم كنم، پا را روي ترمز گذاشتم، ولي هر چه فشار دادم فايده نكرد. با خود گفتم: اگر از سمت روبرو ماشين بيايد و من با او تصادف كنم، چكار بايد بكنم؟!
در اين حال شروع كردم به حضرت مسيح و مادرش مريم عليهماالسلام التماس كردن؛ ديدم فايده ندارد. يكدفعه يادم افتاد مردم در اهواز يا عباس، يا سقا، يا ابوالفضل العباس عليه السلام مي‌گفتند. گفتم: يا عباس،‌يا سقا،‌ يا ابوالفضل مسلمانها، خودت بدادم برس! در همين حال ناگهان ديدم يك دست آمد جلو ماشين و ماشين را در جا نگهداشت! من ماشين را در كنار جاده پارك كردم و اينكه آمده‌ام خدمت شما تا مسلمان بشوم.

javahermarket



جمعه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 10:25 ::  نويسنده : امیر

کرامات آقای حاج شیخ جعفر مجتهدی

مرحوم آقا ابوالفضل قهوه چی پیر مردی متقی و با صفا و اهل توسل بود و از جمله کسانی به شمارمی

 رفت که علاقه و ارادت شدیدی به آقای مجتهدی داشت و آقا هم به خاطر پاکدلی و سادگیش شدیدا به

 او محبت داشتند. آقا ابوالفضل تعریف می کرد در ایام ماه مبارک رمضان که آقای مجتهدی در کوه خضر

 بیتوته کرده بودند شبی بعد از افطار به خاطر دیدنشان راهی کوه شدم . هنگامی که به ایشان رسیدم

 دیدم بیرون از محوطه اتاقی که در کوه خضر است نشسته اند و مشغول نغمه سرایی و سیر و صفا و

 توسل به حضرت مهدی (عج) هستند ، من نیز که عاشق و شیفته حضرت بودم با دیدن آن حال عجیب و

 غریب و توسل ایشان به حضرت منقلب شدم و بسیار گریستم در حالی که پیوسته حضرت مهدی (عج)

را صدا می کردم . در همین حال یک مرتبه آقای مجتهدی خطاب به من فرمودند : آقا ابوالفضل بس است

 دیگر ! آیا چشم حضرت بین داری ؟! و اشاره ای به سوی ماه کرده و فرمودند : اگر چشمش را داری

 ببین!! آن شب قرص ماه کامل بود هنگامی که به آن نظر کردم ، جمال دلربای حضرت مهدی (عج) را با

 یک حالت نیم خیز مثل کسی که می خواهد بر خیزد زیارت کردم ، در حالی که با یک دست ذوالفقار ! و

 با دست دیگر غلاف آن را گرفته و کمی آن را از غلاف بیرون کشیده بودند. سپس آقای مجتهدی

 فرمودند : ببین آقا ابوالفضل ، خود حضرت هم لحظه به لحظه در انتظار ظهورند و تا امر فرج اصلاح

 نگردد ایشان هم لحظه ای آرامش ندارند . به محض اینکه آن صحنه را مشاهده کردم طاقت نیاوردم و

 بیهوش روی زمین افتادم.

         عمریست که دل در خم گیسوی تو داریم

                                                         پیوسته نظر بر رخ نیکوی تو داریم

          ما  خیل  فقیران و  خرابات  نشینان

                                                         چشم کرم و لطف همه سوی تو داریم

 

اللهم عجل الولیک الفرج

 

javahermarket



درباره وبلاگ

ای آب از لبانت شرمگین _________________ سلام آقا خودت خوب ميدوني من حسرت به دل يكبار ديدن حرم با صفاتم منو حسرت به دل نزار من هر هفته به امید عنایت تو باب الحوائج میام این وبلاگ رو به روز میکنم از تو و کرامتهات مینویسم هر چند تو کریم تر از آن هستی که من گناه کار از تو بگم و بنویسم ------ این همه لاف زن و مدعی عصر ظهور پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم سالها منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
پيوندها

ابتدا ما رو به عنوان باب الحوائج لینک کنید بعد لینک خودتون رو بزارید ممنون





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 4236
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

javahermarket